
سياهي، زيبايي ي خود را به رخ جهان كشيده بود.
تنها ماه، همچون فيلي دماغ افتاده، در آسمان، خودنمايي ميكرد.
ماه، زيبا، اما، خودخواه است!
حتي خورشيد هم در مقابل زيبايي ي شب،
دلربايي را براي فردا ميگذارد.
شب بود
اين تنگ بي ماهي با گندآب درون خود پر بود.
بي هيچ اميدي!
دلتنگي ي من، چون خرابه اي ميماند...
در حسرت ساخته شدن...
اما كجااست بهانه اي براي ساختن؟
...
دلم در مقابل اتفاق آن شب ارزشي ندارد...
پس چه بيهوده است...
از اين تنگ پر از گندآب گم شده در ويرانه اي از ياد رفته،
سخن راندن...
شب بود...
و من شب را بر پشت لاكپشتي بي تجره سپري ميكردم.
بوسه نسيمي را ناگاه بر گونه خود فهميدم!
واي، چه گوارا لحظه اي بود... ـ
نسيمي كه از حركت مواج زيبايي در هوا به وجود آمده بود... ـ
آري، حركتي مواج... ـ
تلالو ي انعكاس طلايي نور نقره اي ماه... ـ
پروازي آرام... ـ
تا به حال، صفت زيبايي را، اين چنين زيبا، در نيافته بودم! ـ
شبيه به پروانه اي بود. ـ
نوري كه ماه را روشن ميكرد... ـ
دگرباره رنگ خورشيد به خود گرفته.... ـ
از لابلاي پيچش موهايش... ـ
به سوي من مي آمد... ـ
با بالهايش آزادي را ياد آور بود. ـ
من جامي نداشتم... ـ
باده اي ننوشيده بودم... ـ
اما، مستي را در لحظه لحظه ي رگهايم حس ميكردم. ـ
شبيه به معشوقي بود. ـ
او از لطافت سرشار... ـ
زيبايي ظاهريش تنها اشاره اي از درونش بود. ـ
آزادي را شبيه بود. ـ
آغوشش را آرزو كردم... ـ
گويي آرزويم را شنيده... ـ
به گرمي پاسخ گفت... ـ
در آغوشم كه آمد... ـ
خود را، پدري فرض كردم كه جگرگوشه ام را در بغل دارم. ـ
چرا اين فرشته ي به اين زيبايي، در آغوش من بود؟ ـ
من كه قبلا ميدانستم فرشته را بايد، دوري از ديو صفت! ـ
اما ديگر بيهوده بود... ـ
عقل را توان زور آزمايي با قلب نبود. ـ
با معصوميتي آشكار در آغوشم گرم گرفته بود... ـ
گويي هزاران هزار سال است كه اين عشق قدمت دارد. ـ
من اما ديگر... ـ
آن تنگ بي ماهي نبودم... ـ
چه زيبا ماهي ي دلربايي درون من آرميده بود. ـ
ويراني هاي وجودم-ناگاه- موزه اي شده بود... ـ
كه بينندگان به تحسينش مي آمدند... ـ
من اما ديگر... ـ
بيهوده نبودم. ـ
آن فرشته اما... ـ
هنوز با من است. ـ
هنوز در لحظه هاي من جاي دارد. ـ
من اما... ـ
چه فراموشكار... ـ
من اما... ـ
چه پليد... ـ
من اما... ـ
چه پست... ـ
من اما... ـ
ديگر فرشته را نميبينم... ـ
فرامرز-شب-بهمن-1386 ـ
نقاشيم تقديم به فرشته صفتي كه فرشته اي را به من سپرد... ـ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر