
به خدا قسم، كه تنهام...
با وجود تمام كساني كه در اطرافم هستند!
با وجود تمام آنها كه دوستشان دارم!
ولي من تنهام.
تنهايي كلمه اي تكراري است...
پس بهتر كه بگويم تنهام!
من تنها، تكراري از آفريده هاي ضعيفم.
آري... من... ضعيفم.
تنها به نگاهي، به چهره اي، به خنده اي دل دادم.
كسي كه حتي نميداند من هستم.
عشق الهي ندارم.
رانده ي دربار الهم.
من مستم...
نه مست باده و جامم.
من مست زيباييم...
اما تنها.
من غرق در افكار خودم هستم...
من مستم...
من كه ميدانم عشق، پوچ كلمه اي است براي دلخوشي...
من كه ميدانم فرشته را دوري از ديو صفت، بهتر...
من كه ميدانم و فريادم بلند كه ايكاش نميدانستم...
من كه فكر ميكنم كه ميدانم، ديگر چرا عاشق شدم؟
من كه تنهام ديگر چرا عاشق شدم؟
من كه تنهايي را هديه اي از سوي آسمان مي دانستم چرا عاشق شدم؟
اما حيف كه خداي من در خاك است و شيطان در آسمان.
آري من...
آري من...
آري...
ولي، نه...
خير، من يك انسان كامل نيستم،
من كه حتي به چيزهايي كه ميدانم پايبند نيستم.
من كه ميدانم فايده اي ندارد چرا عاشق شدم؟
آيا كسي در تنهايي من سهيم است؟
آيا من، به آن كس كه در تنهايي من سهيم است، اهميتي ميدهم؟
و چه درديست عاشقي...
بخصوص براي من، كه هيچ وقت، عشق را قبول نكردم.
و براي من كه عشق را مبارزه ميكنم.
و براي من كه عشق را نميخواهم.
به همان اله قسم كه عشق را نميخواهم.
ولي عاشقم...
ميدانم بدون عشق زندگي محال است...
ميدانم.
اما با عشق زندگي...
مانند راهرفتن بر لبه پرتگاهيست...
كه دوست داري هرلحظه به اعماق پرتگاه سقوط كني!
اما جراتش را نداري!
پس چه بهتر كه بماني، بي عشق.
بمان و بسوز در عشقي كه معشوقش نميداند...
واي بر من...
واي بر من...
واي بر من، اين مخلوق ضعيف!
تازگي، تنها نوشتن نجانم ميدهد...!
اما نوشتن مگر تواني دارد؟
كه اگر داشت...
خواننده ميفهميد كه من...
عاشقم!
ديگر طرحهايم...
ديگر نقاشيهايم...
ديگر هنرم...
به دادم نميرسد...
آري منم آن رانده شده از دربار اله.
من نميگويم كه بي فايده ام...
زيرا در آن صورت خود را انسان ميناميدم.
بياييد قبول كنيم كه چه پست است اين عشق!
و از آن پست تر، من كه عاشق شدم.
شب نوشته-بهمن-86-فرامرز
آري، عشق من شبيه به همان انعكاس ابري قلبواره است؛ كه روي گودال آبي - كه بر اثر خرابي آسفالت خيابان بوجود آمده - افتاده است. ـ
باران كجا بود؟ اين گندآب است.ـ ـ
با وجود تمام كساني كه در اطرافم هستند!
با وجود تمام آنها كه دوستشان دارم!
ولي من تنهام.
تنهايي كلمه اي تكراري است...
پس بهتر كه بگويم تنهام!
من تنها، تكراري از آفريده هاي ضعيفم.
آري... من... ضعيفم.
تنها به نگاهي، به چهره اي، به خنده اي دل دادم.
كسي كه حتي نميداند من هستم.
عشق الهي ندارم.
رانده ي دربار الهم.
من مستم...
نه مست باده و جامم.
من مست زيباييم...
اما تنها.
من غرق در افكار خودم هستم...
من مستم...
من كه ميدانم عشق، پوچ كلمه اي است براي دلخوشي...
من كه ميدانم فرشته را دوري از ديو صفت، بهتر...
من كه ميدانم و فريادم بلند كه ايكاش نميدانستم...
من كه فكر ميكنم كه ميدانم، ديگر چرا عاشق شدم؟
من كه تنهام ديگر چرا عاشق شدم؟
من كه تنهايي را هديه اي از سوي آسمان مي دانستم چرا عاشق شدم؟
اما حيف كه خداي من در خاك است و شيطان در آسمان.
آري من...
آري من...
آري...
ولي، نه...
خير، من يك انسان كامل نيستم،
من كه حتي به چيزهايي كه ميدانم پايبند نيستم.
من كه ميدانم فايده اي ندارد چرا عاشق شدم؟
آيا كسي در تنهايي من سهيم است؟
آيا من، به آن كس كه در تنهايي من سهيم است، اهميتي ميدهم؟
و چه درديست عاشقي...
بخصوص براي من، كه هيچ وقت، عشق را قبول نكردم.
و براي من كه عشق را مبارزه ميكنم.
و براي من كه عشق را نميخواهم.
به همان اله قسم كه عشق را نميخواهم.
ولي عاشقم...
ميدانم بدون عشق زندگي محال است...
ميدانم.
اما با عشق زندگي...
مانند راهرفتن بر لبه پرتگاهيست...
كه دوست داري هرلحظه به اعماق پرتگاه سقوط كني!
اما جراتش را نداري!
پس چه بهتر كه بماني، بي عشق.
بمان و بسوز در عشقي كه معشوقش نميداند...
واي بر من...
واي بر من...
واي بر من، اين مخلوق ضعيف!
تازگي، تنها نوشتن نجانم ميدهد...!
اما نوشتن مگر تواني دارد؟
كه اگر داشت...
خواننده ميفهميد كه من...
عاشقم!
ديگر طرحهايم...
ديگر نقاشيهايم...
ديگر هنرم...
به دادم نميرسد...
آري منم آن رانده شده از دربار اله.
من نميگويم كه بي فايده ام...
زيرا در آن صورت خود را انسان ميناميدم.
بياييد قبول كنيم كه چه پست است اين عشق!
و از آن پست تر، من كه عاشق شدم.
شب نوشته-بهمن-86-فرامرز
آري، عشق من شبيه به همان انعكاس ابري قلبواره است؛ كه روي گودال آبي - كه بر اثر خرابي آسفالت خيابان بوجود آمده - افتاده است. ـ
باران كجا بود؟ اين گندآب است.ـ ـ
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر