۴ آبان ۱۳۸۷

آره ميشه...!


هنوز ميشه به ستاره دل سپرد...
ميشه عاشق شد و از غصه نمرد...
آره ميشه توي اين شهر شلوغ...
شب و روز در پي يك لقمه نبود...
ميشه راهي شد و رفت به هر كجا...
تنها با بوسه اي از لب خدا...
هنوز ميشه كه يك دل خوش پيدا كرد...
ميشه يه گوشه نشست و فرياد كرد...
ميشه تو يه ليوان ِ كوچيك كنج اطاق، دل به دريا زد...
آره معلومه ميشه...
ميشه به يك دل ساده پشت پا نزد...
ميشه حتي توي قاب شيشه اي دست و پا نزد...
ميشه توي يه عكس، خورشيد رو ديد...
حتي از پشت پنجره دنيا رو ديد...
چرا نشه آسمون رو ديد؟
چرا رها نشيم تو دست باد؟
چرا دل نديم به فرشته ها؟
وقتي كه هنوز گل ها وا ميشن
وقتي كه آتيش ها بر پا ميشن
وقتي يكي بود يكي نبود...
شده يه شهر پر از آهن و دود...
مگه آهن بده؟ دود چشه خوب؟
چرا دل نديم به زندگي؟
چرا وايسيم پشت هر فكر بدي؟
چرا راست نگيم به همديگه؟
آخه چرا دست نديم به خستگي؟
بخدا ميشه به ستاره دل سپرد...
ميشه عاشق شد و از غصه نمرد...
بذار باز بگم از جن و پري
از اون فرشته كه اومد چه سريع
بزار باز بگم از يه دل شاد...
تو را خدا بذار بگم از هواي باز...
آخه حيف اين زندگي نيست؟
كه خراب كنيم با هر فكر پليد؟
آره ميشه به ستاره دل سپرد.
ميشه عاشق شد واز غصه نمرد.
هنوز ميشه... آره ميشه.
فرامرز... سحر روز شنبه 16 مهر...ساعت 6
صبح بخير.
عكس گل رو آيداي گلم براي اين پست فرستاد... هميشه گفتم اين دختر تو هنر فوق‌العادس. مرسي آيدا.

هیچ نظری موجود نیست: