حتي مترسك، اين روز ها
از من ِضايع بهتر است.
رهايي ي من از همه
تنها اميد ِماندن است.
نتيجه ي اين زندگي
ماندن و غصه خوردن است.
جدال من با دل من
عشوه ي دلدار، غصه ي من
من نميدانم، نميتوانم
نميخواهم، اما چاره اي ندارم
غصه دلدادگي ها
قصه مردونگي ها
آي دردا، دردا از اين ضعف ها
آي دردا، دردا از همه ها.
چيزي براي حاشا ندارم
اي مهربان ظالم، قدرت تماشا ندارم!
...
از من ِضايع بهتر است.
رهايي ي من از همه
تنها اميد ِماندن است.
نتيجه ي اين زندگي
ماندن و غصه خوردن است.
جدال من با دل من
عشوه ي دلدار، غصه ي من
من نميدانم، نميتوانم
نميخواهم، اما چاره اي ندارم
غصه دلدادگي ها
قصه مردونگي ها
آي دردا، دردا از اين ضعف ها
آي دردا، دردا از همه ها.
چيزي براي حاشا ندارم
اي مهربان ظالم، قدرت تماشا ندارم!
...
۳ نظر:
در اينجور مواقع شاعر ميگه :
بسوزه پدر رهايي
بسوزه پدر ماندن
بسوزه پدر زندگي
بسوزه پدر غصه خوردن
بسوزه پدر جدال
بسوزه پدر ندانستن
بسوزه پدر دلدادگي
بسوزه پدر مردونگي
در نهايت
بسوزه پدر عاشقي
آه دردا از منطقي كه راهكارش با دل هم آهنگ نيست...
عشق من تنها در درون من است... افسوس كه معشوق چيزي جدا از خود من نيست... زيرا دردي بزرگ تر از زخم خوردن از معشوقي نيست كه درون خودت است...
هومن ِعزيز، سپاس بابت متن...
درود بر عشقي كه تنها در درون توست
درود بر معشوقي كه از خود تو جدا نيست
رسم معشوق زخم زدن است و شيوه عاشق رنج كشيدن
تا بوده چنين بوده
ما نيز برآنيم كه چنان كنيم كه بوده
ارسال یک نظر