مگير از من رخت را اي گل زيبا
كه مسكينم به لبخندت، مگير از من كه ميميرم.
اگر كوهم، اگر ذره، اگر خورشيد تابنده.
به پيشت اي نگارينم فقط چشمم كه ميبينم.
مرا اين بس كه در راهت چو خاكي بر زمين باشم
به پايت جان فدا سازم كه در راهت تو را بينم
خداوندا! خداوندا چه حاليست اين كه من دارم؟
چه كردي تو؟ چه ساختي تو؟ كه من اين گونه جان ميدم...
ز جان و گل به زيبايي بتي ساختي
كه هركس بيندش دل ميدهد، زان سان كه من ميدم
عالمي دل داده بر روي آن زيبا
كيستم من كه نسپرم دل را به دامانش؟
به دنبال ريتم و قافيه نباش اي عزيز
ريتم و قافيه را هم فداي لحظه اي از او كردم
فرامرز
كه مسكينم به لبخندت، مگير از من كه ميميرم.
اگر كوهم، اگر ذره، اگر خورشيد تابنده.
به پيشت اي نگارينم فقط چشمم كه ميبينم.
مرا اين بس كه در راهت چو خاكي بر زمين باشم
به پايت جان فدا سازم كه در راهت تو را بينم
خداوندا! خداوندا چه حاليست اين كه من دارم؟
چه كردي تو؟ چه ساختي تو؟ كه من اين گونه جان ميدم...
ز جان و گل به زيبايي بتي ساختي
كه هركس بيندش دل ميدهد، زان سان كه من ميدم
عالمي دل داده بر روي آن زيبا
كيستم من كه نسپرم دل را به دامانش؟
به دنبال ريتم و قافيه نباش اي عزيز
ريتم و قافيه را هم فداي لحظه اي از او كردم
و چه زيباست دل دادن به مخلوقي كه خالقش اين چنين عاشقانه آفريده...
حتي خرد شدن زير پاي دلدار در ازاي لبخندي از او مي ارزد...
حتي خرد شدن زير پاي دلدار در ازاي لبخندي از او مي ارزد...
فرامرز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر