۹ آذر ۱۳۸۷

به ميل خود در رهم سر مي‌سپارم...

من آن رند ِ دنياي كنونم
  كه آزاد از هوا هاي جنونم
اگر بندي ببينم بر سر راه
  به صد حيله ز خود وا مي‌رهانم
اگر فرمان دهند، شاهان عالَم
  به فرماني، ز فرمان جان مي‌ستانم
همه غم هاي عالم را جوابم
  به يك پيمانه، شادي مي‌ستانم
به باجگيران نخواهم داد باجي 
  كه لب هاشان به پايم مي‌كشانم
اگر خواهم به راهي سر سپردن
  به فرمان خود آن ره مي‌سپارم
...
به شادي دل به معشوق مي‌سپارم
  هزاران سجده بر پايش مي‌رسانم
با بوسه، لب را به آتش مي‌كشانم
  جانم را به لبخندش مي‌سپارم
گرم فرمان دهد، آن را به صد شوق
  به گوش جان، سر به فرمان مي‌گذارم
نشنوم پند و نگيرم هيچ تاثير
  اگر گوييد كه دل را وا رهانم
من آن مردم كه با عشق، رند گشتم
  مگوييدم، مگوييدم، مگوييدم چنانم
ندانيدم، ندانيدم، ندانيدم چه هستم
  كنار باده با ياد او نشستم
چنان غوغا كنم من در ره عشق
  كه خالق را به پرسش مي‌كشانم
...
فرامرز آبان 1387

هیچ نظری موجود نیست: